مهرنگار

گاهی هجوم کلمات به گستره ی ذهنت،چاره ای جزنوشتن باقی نمیگذارند.

مهرنگار

گاهی هجوم کلمات به گستره ی ذهنت،چاره ای جزنوشتن باقی نمیگذارند.

داستان من وشماهمانندمردی است که آتشی افروخته،پروانه ها درآن می افتند و او سعی می کند آن ها رانجات بخشد.
من کمربندتان را می گیرم تادرآتش نیفتید وشما از دستم می گریزید.

« پیامبراکرم حضرت محمد(ص) »

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «عاشقانه های من وخدا» ثبت شده است

بگذار کنارت بنشینم.سرم‌را روی پایت بگذارم وتوباتمام عظمتت نوازشم کنی..

من محتاج نوازش بی دریغ وآرامش بخش توام.

مهربان یگانه ام!

خدای جانم!

این منم! 

رنجوروخسته ازاین همه روزهای تکراری.

دلم هوای تازه می خواهد.هوای باتوبودن ...

گم شده ام در لابلای هجمه های بی امان این ناکجاآباد!

دلم از وحشت دوری ات در انجمادی سخت،زمستانی سرد را تجربه می کند.

بهارم باش!

بهارم باش یا فارج الهمّ والغمّ !


مهربانو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۰
مهربانو مهری