بچه هاکه کوچک تربودند،فکرمی کردمبزرگترین غصه شون اینه که مریض نباشن،خوب غذابخورن،جاشون خیس نباشه،قدووزنشون وواکسنشون به موقع انجام بشه..
همیشه می گفتم: بزرگترکه بشن ازآب وگل درمیان وکارشون راحتترمیشه.
بزرگترشدن وبه دغدغه های قبلی اینااضافه شد:
اسباب بازیهای به دردبخورتهیه کنم.کتابهای خوب براشون بخونم.یاددادن بهشون سختترشده و...
گفتم: به سن مدرسه که برسن دیگه راحت میشم ! :). حداقل دیگه شب بیداری وخواب های تکه پاره ندارم.
بچه هابه سن مدرسه رسیدن وبه دغدغه های قبلی اینااضافه شد:
مدرسه ی خوب پیداکنم.درساشون وخوب بخونن.کلاسای مفیدبرن.العلیم» برخوردباهاشون ویادبگیرم توتشویق وتنبیه،اردومیخوان برن ادای مامان های لوس ودرنیارم،محبت مادرانه موتنظیمکنم،وابسته نشن،کمبودمحبت نداشته باشن و....
گفتم:
روی روال مدرسه که بیفتن مشکلاتمکمترمیشه..
روی روال مدرسه افتادن وبه دلواپسی های قبلی اینااضافه شد:
بحران های بلوغ،راه درست آشنایی بادین،یادگرفتن راههای دادن امیدبهشون وقتی دچارافسردگی های نوجوانی میشن،فهمیدن وشناختن شخصیتشون،عبورازنوجوونی وورودبه آستانه ی جوونی،دغدغه های بیشمارکنکور،داشتن دوستهای همه رنگ وهمه مدل و....
گفتم:
کنکورمیدن میرن دانشگاه دغدغه هامکمترمیشه...
کنکور دادن وبه دغدغه های قبلیم اینااضافه شد:
اوضاع توی دانشگاه،سالم موندن تومحیط دانشگاه وجامعه،سربازی،تشکیل زندگی وازدواج،تهیه ی وسایل ازدواج ،آموزش درست زندگی کردن،درست همسرداری کردن ،تنظیم محبت مادرانه و....
امروز فهمیدم؛
دلواپسی های مادرانه هیچوقت تمومی نداره،هیچوقت...
اونقدری که اززیرسنگ قبرهم نگران زمین خوردن وزخمی شدن پسرشه..
آخ پای پسرم خوردبه سنگ....
«ربنا هب لنا من لدنک ذریة طیبة انک انت السمیع العلیم»
آمین
مهربانو